هیلانفسهیلانفس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
هانا عشقهانا عشق، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

دو فرشته ی من

نمایشگاه دام وطیور مرداد93

ای هانای شیطون که دل نمیکندی از دیدن این اقا گاوه با گوساله هاش سیرنمیشدی یکسره نازش میکردی منم همش دنبالت بودم مبادا دستتو بکنی تو دهنت اینم فنچوله هیلا که خدایی دختر خوبی بودی تمام وقت تو کالسکه نشسته بودی و فقط دوروبرتونیگا میکردی بسکه مظلومی عشقققققققمممممممممم       3 تا عشق زندگیه ی من که خیلی دوستتون دارم.هیلا فنچوله هروقت میری روشونه های بابا جون کلی ذوق میکنی با خوشحالی میگی دده.این دده گفتنت منو کشته.بعضی وقتا هم بمن میگی ن ن ه به بابا میگی دده  ...
16 مرداد 1393

یه سوال

سلام دوستان میشپخواستم راهنماییم کنین  چرامن نمیتونم میپسندم رو کلیک کنم بخدا پستا رو میخونم ولی اصلا کلیک نمیکنه بی انصاف که منم بتونم جزو هوادارا شم جون من جواب بدین ممنون میشم ...
15 مرداد 1393

هانا هیلا مرداد93

ا اینجامیخواستیم بیرون چون خوردنی شدی ازت عکس گرفتم بعدهانا گفت چون ازهیلا عکس تکی گرفتی بایدازمنم تکی بگیری اینم عکس تکی هانا     اینم هردوتاتون   ...
15 مرداد 1393

دندون دراوردن هیلا

    عزیزم شماتو11 ماهگی تازه یه دندون پایین دراوردی البته دکترت گفت عیبی نداره هرچی دیرتردربیاره بهتره ولی توعکست واضح نیفتاده چون نمیذاشتی عکس بگیرم ...
15 مرداد 1393

چندتا عکس از تابستون 93

مهمونی عصرانه من و بیقراری هانا برای اومدن مهمونها   اینجا اومده بودی مهمونی عزیزم همشم میخواستی شلوغ کاری کنی   اینجااومدیم شام بیرون.بابا جونت نمیذاره من لاغرشم     اینجا هم اومدیم خونه ی عمه ی من .اینم کامیون رهام پسرمهدیه جونه .اولش خیلی ذوق زدی ولی زودخسته شدی نق نق میکردی   وایییی نمیدونی چقدرشیرین الومیکنی.تلفنوبرمیداری درگوشت میذاری با ناز وادا میگی دده بعد منو بابا هم میگیم جون دده توهی تکرارمیکنی دده دده    پستونک گرفتنت هم بانمکه.از نوزادی اصلا نگرفتی دکترت هم گفت باهوشی.بااا هوشششش مننن  الانم چون داری د...
15 مرداد 1393

تولدهانا اردیبهشت 93

امسال مثل هرسال که برات جشن میگرفتم نبود و خیلی ساده برگذار شد عزیزم اونم بخاطرفوت مادر عزیزم.ولی قول میدم سال دیگه که ایشالا میشی 9 ساله برات بهترین جشنوبگیرم                                                                                                                             قربونت بشم که خیلی ذوق داشتی اینجا بابای...
15 مرداد 1393

هانا و مامانی زهره 1388

هانای عزیزم  این عکس و بخاطرتوگذاشتم این روزا خیلی دلتنگی مامانی زهره رومی کنی عزیزم ازجلوی خونش که رد میشیم گریه میکنی تا یادت میاد گریه میکنی ازت زبان پرسیدم تابکلمه مادربزرگ رسیدیم بابغض گفتی دیگه این کلمه رونپرس  عزیزم میدونم خیلی مامانی زهره رودوس داشتی ولی دلم نمیخواد قلب کوچیکت اینقدر بلرزه میدونم مامانی هم راضی نیس ولی توهنوز خیلی کوچیکی هنوز 8 سالته وفقط دلتنگی میکنی خوب حقم داری. چندروز پیش بمن گفتی بیا بریم سرخاک مامانی .بابا هم ماروبرد یه جعبه شیرینی هم بعنوان خیرات براش خرید بعد رفتی سرخاکش گفتی من دوباربراش فاتحه میخونم مامانی میفهمه؟ گفتم معلومع عزیزم که میفهمه اون همیشه برای سلامتیت دعا میکنه. ...
12 مرداد 1393