مینویسم برای محکمترین دلیل زندگیم
هیلا جونی توحموم
این همون استخریه که هانا جون واسه تولد خواهرش خرید.مرسی خواهرجونی ...
نویسنده :
مامان ریحانه
19:23
تابستون 93
اینجا توصندلی ماشینت اینقدرنازخوابیده بودی که دلم نیومد عکس نگیرم اکواریوم الماس شرق تولد ایدا ...
نویسنده :
مامان ریحانه
18:15
کفشهای یکسالگی
امروز بعدازمدتها رفتم سراغ کفشهای یکسالگی هانا.خودم که خیلی ذوق زدم وقتی اونارودیدم.هانا هم وقتی دید کلی خندید شایدم باورش نمیشد یه روزی پاهاش اینقدرکوچیک بوده خلاصه باخودم گفتم باشه واسه هیلا.اما هیلا جونم ازاونجاییکه شما پاهات از پای هانا خیلی بزرگتربود پات نشد .اخه این کفشها دقیقا مال یکسالگی هانا بود شماهم الان یکسالته ولی پاهای خوشگلت بزرگتره عزیزم ایناکفشهای خودنه که رفتم برات خریدم همشم جیغ میزنی که پام کن.کفش خیلی دوست داری ذخملم ببین باکفشهای هانا چیکارمیکنی.یکسره اعتراض میکردی که پام کنید هرچی میگفتیم پات نمیشه شماجیغ خودتومیزدی  ...
نویسنده :
مامان ریحانه
16:33
عکسهای اتلیه یکسالگی هیلا
این لباستو بابایی جلیل از شمال برات اورد عزیزم اینجا هم خودمونو کشتیم تا یک لحظه بشینی ازت عکس بگیریم این عکستو خیلی دوس دارم قصر کودک هانا جونه.ازش خواهش کردیم قصرشو بده تا توباهاش عکس بگیری اخه این اسباب بازیشو خیلی دوس داره الهی فدات بشم با اون خنده های قشنگت اینم عکس قدم با مامان و بابا اخه سریکسالگی دو سه قدمی برمیداشتی زود میخوردی زمین اینجا طفلی هانا خودشو کشت تا بلکه بخندی اخه خیلی خسته شده بودی اصلا وای نمیستادی ولی درمجموع به نظرم عکسات خوب شدن عزیزم ...
نویسنده :
مامان ریحانه
11:38
تولدیکسالگی هیلا زنبوره
عزیزم از یکسالگیت دوهفته گذشته بود که برات جشن گرفتیم .شما هفت شهریور 1393 یکساله شدی .واسه این تولد خیلی زمان گذاشتم چون نمیذاشتی کاراتو انجام بدم من هم صبر میکردم وقتی میخوابیدی کاردستیهاتو درست میکردم اما بعدش که تموم شد خیلی خودم لذت بردم مخصوصا وقتی همه میومدن و تعریف میکردن خلاصه همه چی عالی شد دخمل قشنگم &n...
نویسنده :
مامان ریحانه
10:55
اسباب بازی واسه دندون هیلایی
قشنگم اینارو وقتی با مامان ایلین چندشب پیش رفتیم بازار به خاطر دراومدن مروارید خوشگلت خریدم یکم دیرشد ببخشید ولی واقعا وقت نمیکردم .حالا که اولشه خیلی ذوق داری ولی کلا خیلی زود همه چی دلتو میزنه یعنی هرثانیه یه چی میخوای ...
نویسنده :
مامان ریحانه
2:44
ایدا,قادر, هانا وهیلا
چندروز پیش خاله الهه و خاله راحله اومدن خونمون که شما دوتا هم با قادر و ایدا عکس یادگاری گرفتین .این روزا هیلا خیلی شیطون شده دلش میخواد به همه چی دست بزنه هانا بعضی وقتا با اینکه خیلی دوسش داره اما حوصلش سر میره یه دادایی هم میزنه البته حقم داره هیلا جونی فضول شده اینجا هم هی جیغ میزد هرچی دست بچه ها بود و میخواست از سمت راست قادر,هانا ,ایدا اون فنچوله هم که یجا بندنمیشه هیلا ...
نویسنده :
مامان ریحانه
2:38
ایستادن هیلا
عزیز دلم این روزا خیلی بیحوصله ام دلم خیلی گرفته حوصله ی هیچ کسو هیچ چیزوندارم ولی بازم دلمو به تو و هانا خوش میکنم من با شماها خوشم امروز که 21 مرداد 1393 الانم ساعت 2:22 شبه شما از دوهفته پیش شروع کردی به استادن.یعنی وارد 11 ماهگی که شدی چند ثانیه ای وای میستی اما تلپ میخوری زمین ای جانم خیلی بانمک هم وای میستی خودت کلی ذوق میکنی. چند روز پیش که رفتی جلوی مبل دستتو گرفتی به پایش بلندشدی بعد دستتاتو ول میکردی میخوردی زمین باز بلند میشی از نو خودتم کلی میخندیدی که الهی قربونت بشم ...
نویسنده :
مامان ریحانه
2:27